روز شنبه 19 اسفند 91 بود که صبح به مدرسه رفتم و با بابا قرار گذاشتم که اگه مامان از بیمارستان مرخص
شد سریع بیاد دنبالم مدرسه که منا بیاره خونه. چون مامانم برام یه آبجی کوچولو آورده بود که من اسمشا
قبلا انتخاب کرده بودم.
روز خوبی بود.زنگ آخر بود.حدود ساعت 13 ظهر.آخه ما روزای شنبه و یکشنبه تا ساعت 13 و نیم درس داریم.
معلم داشت از من درس میپرسید که ناگهان بابام با یک بسته بیسکویت شکلاتی وارد شد.
من شیرینی آبجیم را بین بچه ها پخش کردم و بعد از خداحافظی با کلاس به خانه رفتم.
از خدا ممنونم که یه آبجی کوچولو به من و بابا و مامانم داده.
روز خوبی بود چون من فرداش هم به مدرسه نرفتم.
عكس بالا هم مربوط به 21 اسفند 1391 و 4 روزگي عارفه است.