علی

علی جان تا این لحظه 20 سال و 2 ماه و 1 روز سن دارد

خرید دوچرخه

امروز 20 فروردین 92 صبح وقتی به مدرسه رفتم همش تو فکر دوچرخه ای بودم که قرار بود بابام امروز برام بخره.

ظهر که اومدم خونه بابا گفت که ساعت 18 میریم دوچرخه را ببینیم تا بخریم.

مشقام را که نوشتم تا ساعت 18 با بچه ها تو کوچه بازی کردم و بالاخره برای خرید دوچرخه با بابا رفتیم.

دوچرخه های زیادی اونجا بود.

من فقط دوچرخه قرمز میخواستم. (عشقه پرسپولیس )

بنابراین بعد از چونه زنی با خریدار یه دوچرخه 26 مدل ویوا خریدیم.

بعد بابا منا گذاشت خونه و عمومیثم اونا به دوچرخه فروشی رسوند تا دوچرخه را بیاره.

من با بچه ها تو کوچه بازی میکردم که بابا با دوچرخم اومد.

شب حدود ساعت 22 چند دقیقه ای با کمک بابا تو کوچه دوچرخه سواری کردم.

قول میدم عکس دوچرخم را قرار بدم.

 


تاریخ : 21 فروردین 1392 - 08:22 | توسط : خودم و بابام | بازدید : 1516 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

عید و 13 بدر 1392

عید امسال که هیچ جا نرفتم.چون مامان که خونه مامانی (مادربزرگم) بود و من هم خونه خودمون پیش بابام.

فقط بگم که سال تحویل امسال مامان با آبجی عارفه هم دور سفره هفت سین آقا در خونه خودمون حاضر بودند

عمو رضا و خانوادش و عمو میثم و بچه هاش نیز بودند.

بعد سال تحویل من و بابا بلافاصله به خونه مادربزگ (ننه) رفتیم.

خلاصه چند جایی با بابا رفتیم چون مامان به خاطر زایمانش نمیتونست بیاد.

سرتونا درد نیارم.بالاخره 13 بدر شد و همگی به باغ میوه آقا ( پدر بزرگم رفتیم ).اونجا محمد-فاطمه-نرگس

عسل- حمیدرضا و سعید هم بودند.

ظهر وقتی که سفره ناهار انداخته شد ناغافل عمو رضا که فکر میکرد داره رو پتو میشینه داشت روی آبجی

عارفه مینشست.آبجی عارفه امروز 26 روزه شده بود.بیچاره عمو رضا خیلی ترسیده بود.خدا را شکر برای

آبجی هیچ اتفاقی نیفتاد.ولی بچه ها ترسیده بودند.

با بچه ها از اول صبح تا ساعت 9 شب در باغ بودیم.خیلی خوش گذشت.فوتبال - وسطی و ... بازی میکردیم.

اگه وقت کردم عکسهاش را هم قرار میدم.وقت كردم اينم عكساش:

اين عكس منه...

اينم بابا جواد در سمت راست و اصغر عمو داماد بابام اينا در سمت چپ

و 2 تا عكس از طبيعت بهاري باغ پدربزرگم كه توسط بابام عكاسي شده و اميدوارم خوشتون اومده باشه.

........................................................

شب هم عمو میثم من و مامان و عارفه را به خونه مامانی ( مادر مامانم ) برد.اونجا عارفه اینا (دوستای آقا)

بودند که کمی بازی کردیم و اونا شب رفتند.


تاریخ : 21 فروردین 1392 - 08:05 | توسط : خودم و بابام | بازدید : 1366 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

تولد آبجی عارفه

روز شنبه 19 اسفند 91 بود که صبح به مدرسه رفتم و با بابا قرار گذاشتم که اگه مامان از بیمارستان مرخص

شد سریع بیاد دنبالم مدرسه که منا بیاره خونه. چون مامانم برام یه آبجی کوچولو آورده بود که من اسمشا

قبلا انتخاب کرده بودم.

روز خوبی بود.زنگ آخر بود.حدود ساعت 13 ظهر.آخه ما روزای شنبه و یکشنبه تا ساعت 13 و نیم درس داریم.

معلم داشت از من درس میپرسید که ناگهان بابام با یک بسته بیسکویت شکلاتی وارد شد.

من شیرینی آبجیم را بین بچه ها پخش کردم و بعد از خداحافظی با کلاس به خانه رفتم.

از خدا ممنونم که یه آبجی کوچولو به من و بابا و مامانم داده.

روز خوبی بود چون من فرداش هم به مدرسه نرفتم.

عكس بالا هم مربوط به 21 اسفند 1391 و 4 روزگي عارفه است.


تاریخ : 21 فروردین 1392 - 07:55 | توسط : خودم و بابام | بازدید : 1704 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی